بازدید 3743

شرق بهشت و داستانهای زندگی ما

مسعود عابدین نژاد
کد خبر: ۷۰۵۴۶۳
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۹ 20 June 2017
شرق بهشت و داستانهای زندگی ما
شرق بهشت1و زندگی...بخش بزرگی اززندگی اکنون ما گرفتار آرزوها و خیالاتی است که اگر به آن بیندیشیم، حس سرد ناامیدی و یاس سراسر وچودمان را اشغال می کند. اینکه ما روزی بدنیا آمده ایم و روزی از این جهان خواهیم گذشت؛ بخودی خود ترسناک و سهمگین است.

حس نبودن و نیست شدن- جدای از باو.رهای مذهبی که در درک آن به ما کمک می کند- می تواند چون زخمی عمیق روح آدمی را بخراشد.

غم جهان بدون ما، غم ماست. این پرسش که مرگ و نیستی چیست و زندگی به کدامین سو هدایتمان می کند، می تواند اضطرابی دائمی را در ما ایجاد کند.ازاینرو مفهوم « جاودانگی» متولد می شود . جاودانگی همان واژه ای است که در تاریخ زیست انسان بر کره خاک بزرگ ترین اضطرابها را ایجاد کرده است. جاودانگی چیست؟ آیا جاودانگی یک مفهوم انتزاعی است یا خیالی متلون است و تنها متعلق به بزرگ ترین جان های اندیشه ورز است؟ جاودانگی پس از غم نان(شاید) بزرگ ترین غم بشری باشد!

جاودانگی در کوچه پس کوچه های شهر ...
آنتوان چخوف2 در یکی از داستان های کوتاهش، قصه جوانی را روایت می کند که با کالسکه ای تصادف کرده و زخمی شده است؛ اما بجای ناراحتی و غم و درد از زخم تصادف؛ با خوشحالی از چاپ نام خوددر روزنامه بعنوان «مصدوم»استقبال می کندو موضوع ثبت نامش بعنوان مصدوم از مسئله تصادف و جراحت بااهمیت تر می شود!

شاید چخوف از جمله بزرگ ترین نویسندگانی باشد ، که بسادگی مفهوم« جاودانگی» را در آثارش منعکس کرده است. اینکه انتظار ما از جاودانه شدن چیست، خودمان هم نمی دانیم . در حقیقت مسئله اصلی فقط جاودانه شدن نیست ؛ مسئله مهم تر از جاودانگی وحشت ما از« نیستی» یا نیست شدن است.

نبودن چیست؟ اگر بودن به مفهوم اکنون « هستیم» باشد، پس نبودن به معنای نفی این لجظه است. هنگامی که این سطرها را می نویسم، هستم. شما هم وقتی این سطرها را می خوانید، هستید.اما آیا من همیشه خواهم بود!؟ فرض کنید نویسنده این سطرها نباشد ولی این نوشته ها بصورت کاغذ یا پیام در فضای مجازی بماند، آنگاه آیا می توان گفت نویسنده این سطرها ، هست؟ دریک فضای دیگر و از منظری دگرگون، محتوای بودن من می تواند جسمی باشد ولی از یک منظر – شاید- فرضی مادامی که نام من بر چیزی تعلق بگیرد من هستم!

بودن یا نبودن، مسئله اینست! ویلیام شکسپیر3 در نمایشنامه زیبای هملت این شعر- دیالوگ- را از زبان هملت جوان باز گو می کند. هملت درگیر خیانت عموو مادرش به پدرخویش می باشدو باید تصمیمی سخت بگیرد. این تصمیم اورا بسوی « بودن یا نبودن» رهنمون می کند! احتمالا خالق هملت به مسئله جاودانگی و نبودن وترس ازآن بسیار اندیشیده است. اما آیا شکسپیرراهی برای جاودانگی یافته بود؟ آیا شکسپیر بطور عالمانه و عامدانه سعی می کرده است که جاودانه شود؟

پرسش هایی چنین که گفتیم ذهن را می خراشد. می خراشد و گاه بنظر بسیار سطحی و بدخواهانه می آید. تصور کنید که ما به شخصی – مثلا یک نویسنده بزرگ- بسیار علاقمندیم. این شخص را چنان دوست داریم که همه خوبی های اخلاقی و انسانی را به او نسبت می دهیم. بعد و ناگهان می فهمیم این شخص همه اینکارها را برای جاودانه شدن انجام می داده است. آیا اورا خواهیم بخشید؟ بدیهی است که نه شکسپیر و نه احتمالانویسندگان بزرگ دیگر عالمانه و برای جاودان شدن نام خویش شروع به نوشتن نکرده اند. گرچه این پرسش که « نبودن» چیست پرسش وحشت انگیزی است.

میلان کوندرا4 در رمان زیبای جاودانگی تلاش کرده است که به برخی پرسش های خود پاسخ دهد، و گونه ای از روایت را انتخاب نموده که گاهی فکر می کنیم بیش از حد جزئی است! چرا که برای ما جاودانگی عنصر مهمی است.

تلاش انسان هراسان از نبود شدن-به قول شاملو- همواره معطوف به «بود» شدن بوده است. اتفاقا همین مفهوم جاودانگی با اینکه برای هر دو جنس- زن و مرد- به یک اندازه اهمیت داشته است، اما معمولاً پاسخ این دو جنس به آن بسیار متفاوت بوده است. مردانه ترین نحوه جاودانه شدن اینست که بسته به عمق اندیشه و توانایی فردی و هزار علت و معلول دیگر، بتوان از خود اثری بجا گذاشت! ودر شکل زنانه این جاودانگی نیز عنصر خلق نمودن به چشم می خورد. اما آیا با جاودانگی می توان به آرامش دست یافت؟

جاودانگی در جهان مثالی ..برای تحمل رنج بودن، رنج نبودن را نمی توان انتخاب کرد. اتفاقا رنجی که ما انتخاب می کنیم جاودانه شدن است. گاهی اما وقتی درست بیندیشیم این نوع از جاودانگی نیز سرشار از نشدن و نبودن است. برای تحمل این درد چه می توان کرد چز خلق چیزی که متعلق به خود ما باشد و بماند. اما همین ماندن دو وجه کاملا متفاوت دارد.

آشوری ها5 در دوران باستان از سفاک ترین و خونخوار ترین تمدن های خاورمیانه بودند. پادشاهان آشوری با تجاوز مدام و کشتار ملت های همسایه به ربودن مردان و زنان بیگناه دست یازیده و بزرگ ترین دولت برده دار باستان بودند. تا قرنها پادشاهان آشوری از کشتن و شکنجه و تجاوز به دیگران به عنوان افتخار خویش نام می بردند.در برخی از کتیبه های آشوری – به نوعی- کشتار ملت های دیگررا باعث جاودانگی نام پادشاه آشوردانسته اند.6
 
پس نوعی انتخاب برای بسامد نامی در تاریخ انتخاب منفی و توام با رنج دیگری است. احتمالا می توان فهرستی از مردان و زنان جنایتکاری ارائه داد که به همین منوال نامشان پر بسامد شده است.( در ایران چنگیز خان و تیمور و..)

اما نوعی انتخاب دیگر هم وجود داشته است که اتفاقا تصور ما را از هستی دگرگون می کند. در آفرینش هنری ناب براستی چقدر عنصر جاودانگی و پرهیز از مرگ وجود دارد؟ اصلا چرا هنر بوجود آمد و رشد کرد؟ علوم چگونه توسعه یافتند؟ چرا یک فرد نابغه تمایل دارد مشکل دیگران را حل کند؟ چرا ما دوست داریم چیزی بسازیم و چیزی را جایگزین کنیم؟

می توان به این پرسش ها پاسخ های تاریخی یا جامعه شناسانه داد- که البته در جای خود درست است- اما اگر این موضوع را فردی کنیم تنها می توان به آنها پاسخ های درون- فردی داد.

هستی ما و ترس ما از نبودن ، مارا بسوی نشانه های بودن سوق می دهد. انسان سترون – مرد- امکان خلق کسی مثل خود را ندارد، لذا بسوی خلق اثری از کار و اندیشه اش متمایل می شود . در چنین جهانی زنان کمتر از مردان دچار درد و ترس نبودن و حرکت به سوی جاودانگی می شوند ، زیرا زن بطور طبیعی می تواند مادر باشد اما مرد امکان مادر شدن ندارد لذا در تقابل حس و رنج و اندیشه –مرد- هنرمند مادرِ آفریده خود می شود . این آفریده گاهی یک مجسمه است، گاه یک شعر است و گاه یک نقاشی و موسیقی و ... هر چه هست دنیای جاودانگی وسیع است و از هنگامی که انسان به اندوه مرگ اندیشید ، به سمت آن گریخت.

اما آیا این حس در تمام طول تاریخ شناخته شده بوده است؟ براستی نمی توان به این پرسش پاسخی دقیق داد. احتمالا حس کردن چیزی با توصیف دقیق آن چیز یکی نیست. یعنی آنکه درد جاودانگی که ماحصل ترس از نیست شدن- مرگ- است ،می تواند حس شود و می تواند شناخته نشود. همین حس شدن اولین هنرمند خلاق را بوجود آورد و این هنرمند- که شاید مرد بوده است- نگاره ای را در غاری تاریک نقش زد. سالها بعد در باره این نگاره هزاران پرسش و نظریه مطرح شد و زنان و مردان دانشمندی به آن پاسخ دادند. زنان و مردانی که بعد از غم نان اکنون به نیستی می اندیشیدند و « جاودانگی» آرزویشان بود!


1-شرق بهشت نام فیلمی اثر الیاکازان( ساخته1955 میلادی) بر اساس رمانی به همین نام از جان اشتاین بک
2-نویسنده و نمایش نامه نویس بزرگ روس(1904-1860)
3-ویلیام شکسپیر(1616-1564) نمایش نامه نویس بزرگ انگلیسی خالق تراژدی های هملت، مکبث و اتللو
4-میلان کوندرا (1929) فیلسوف، ادیب و رمان نویس بزرگ چک خالق جاودانگی و بار هستی
5-آشوری ها از اقوام باستان خاورمیانه که در هزاره دوم پیش از میلاد دولت برده داری حدود کرانه شمال دجله – نزدیک موصل کنونی- تشکیل دادند.
6-برای اطلاعات بیشتر به کتاب تاریخ ماد نوشته:م.ا.دیاکونف ترجمه کریم کشاورز نگاه کنید.

سه شنبه30 م خرداد 1396
 
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هجدهم رمضان # شب قدر