بازدید 22671
۴

چند روایت شنیدنی از همسفری با اندیشمندان

روایاتی بکر از همسفری محمدحسین بنی اسد با مهدی بازرگان، امیر پیشداد با جلال آل احمد، هارون یشایائی با خسرو شکیبایی، نگار اسکندرفر با منوچهر آتشی، ابراهیم حقیقی با مرتضی ممیز، تورج دریایی با ایراج افشار، سروش حبیبی با فریدون مشیری، پرویز کلانتری با فرامرز پیل آرام، آیدین آغداشلو با علی دشتی و...؛ «تابناک» چند برگی از این سفرنامه ها را ورق زده است.
کد خبر: ۳۹۰۵۷۳
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۰ 05 April 2014
همسفری با یک اندیشمند، شرح متفاوتی با سفرهای معمول دارد؛ تجربه‌ای که شاید نصیب هر شخصی نشود و از این جهت برخی همین همسفری‌ها را در قالب سفرنامه‌هایی مکتوب و به تیراژ قابل ملاحظه‌ای منتشر کرده‌اند.

در همین راستا، مجموعه‌ای از روایت‌های شنیدنی از همسفری با اهالی فرهنگ ـ که از شیراز و یزد تا پاریس و لندن و طرابلس را روایت کند ـ بسیار جذاب و البته گردآوری‌اش در دوره‌ای که هنوز تاریخ شفاهی جایگاه حقیقی‌اش را در میان نخبگانمان نیز نیافته، چندان آسان نیست و یافتن و گرفتن چنین روایت‌هایی، پروسه‌ای بسیار زمانبر با محصولی بسیار شیرین است.

در همین زمینه، اندیشه پویا پرونده‌ای در شماره نوروزی‌اش منتشر کرده که روایت برخی از اهالی فرهنگی با فرخی از اندیشمندان معاصر کشورمان بود؛ روایاتی بکر از همسفری محمدحسین بنی اسد با مهدی بازرگان، امیر پیشداد با جلال آل احمد، هارون یشایائی با خسرو شکیبایی، نگار اسکندرفر با منوچهر آتشی، ابراهیم حقیقی با مرتضی ممیز، تورج دریایی با ایراج افشار، سروش حبیبی با فریدون مشیری، پرویز کلانتری با فرامرز پیل آرام، آیدین آغداشلو با علی دشتی و... .

هم اکنون «تابناک» چند برگی از این سفرنامه‌ها را ورق زده و از میان پانزده روایت از سفرهای به یادماندنی اهالی فرهنگ، چند نمونه را به اختصار بازخوانی کرده تا در این تجربه متفاوت از همراهی با اندیشمندان در سفر که فرصت مطلوب برای شناخت دوست تعبیر می‌شود، سهیم باشید. وجه مشترک همه این روایات‌ آن است که یک سوی ماجرا دیگر زنده نیست و تمرکز در تدوین این پرونده نیز در همین راستا بوده است.


از میزبانی جلال آل احمد در پاریس تا سفر به بروکسل

«امیر پیشداد» روایتی از سفر جلال آل احمد به پاریس داشته و آورده است: «در میان دوستان و همفکران ایرانی‌ام، کسی را سراغ ندارم که به اندازه جلال آل احمد اهل سفر و مرد سفر و سفردوست باشد. منطقه‌ای و شهری در ایران نبود که نرفته و ندیده باشد. با سیمین که ازدواج کرد، چندین سال پشت سر هم تعطیلات نوروز را به شیراز می‌رفتند؛ هم برای دیدن قوم و خویشان سیمین، هم به قول خود جلال برای «زیارت آرامگاه سعدی و حافظ که من و سیمین از مریدانشان هستیم.» هم برای دیدن فریدون توللی که جلال به او ارادت و علاقه توصیف ناپذیری داشت.

برای نوشتن اورازان یا جزیره خارک، درٌ یتیم خلیج فارس، مدتی (شاید دو سه هفته یا بیشتر) در آن مناطق زیسته بود تا اطلاعاتی کافی به دست آورد و در همین گشت و گذار‌ها و سفر‌ها بود که سیمین و جلال با اسالم آشنا شدند و در آنجا خانه‌ای خریدند و بدین ترتیب سال‌های واپسین عمر جلال در اسالم گذشت. جلال چند بار هم به پاریس آمد و در هتل ارزان قیمت نزدیک بلوار مونپارناس که دوست دیرینش مهندس حسین ملک (برادر خلیل ملک) در آن اقامت داشت، اتاقی کرایه کرد و روز‌ها را به اتفاق به گردش در شهر پاریس می‌رفتند. یک بار هردویشان را برای ناهار به خانه خود دعوت کردم تا با همسر فرانسوی و فرزندانم (گیتی و فیلیپ) آشنا شوند.

سر میز غذا ضمن صحبت گفتم که چند روز دیگر با همسرم به دعوت انترناسیونال سوسیالیست به بروکسل خواهیم رفت و جلال هم گفت: «ما را هم می‌بری؟» گفتم که «اگر مایل باشد چرا که نه؟» با اتومبیل کوچک من روانه بروکسل شدیم و توقف کوتاهی هم در شهر روآن زادگاه همسرم کردیم که کلیسای بزرگ و قدیمی و دیدنی داشت. آخرین سفر جلال به اروپا و از اروپا به آمریکا در سال ۱۹۶۵ و به دعوت دانشگاه هاروارد صورت گرفت. سازمان امنیت نمی‌خواست به او اجازه سفر به اروپا و آمریکا بدهد و جلال یک ماه زحمت کشید و خون دل خورد تا موفق به گرفتن گذرنامه و روادید آمریکا شد.

همین که گذرنامه و روادید را گرفت، در اوایل ژوئیه ۱۹۶۵ (تیرماه ۱۳۴۴) از تهران به پاریس آمد و در‌‌ همان هتل ارزان قیمت حسین ملک دو-سه روزی اقامت داشت. روزی هم ناهار را مهمان من و همسرم بود. بعد به فرودگاه شارل دوگل رفت و روانه ایالات متحده آمریکا شد. در نامه‌ای برایم نوشت که: «حضرت پیشداد، السلام علیک و تشکرات از پذیرایی سرکار و غیره. سلام به حسین ملک و به منوچهر و زنش و به خصوص زن خودت. لش ما سالم رسید به این خراب شده و فعلاً سر پیری درگیر درس و مشقیم»... .

سفر با مرتضی ممیز به پاریس


 «ابراهیم حقیقی»، استاد برجسته گرافیک در ایران روایتی از سفرش با زنده یاد «مرتضی ممیز» و جمعی از انجمن طراحان گرافیک ایران به پاریس را نقل کرده است؛ سفری که در راستای توسعه شناخت بین المللی از گرافیک کشورمان صورت پذیرفت.

او درباره این سفر که آبان ماه ۱۳۸۱ یا دسامبر ۲۰۰۲ میلادی به دعوت آلن لوکرنک از طراحان قدیمی و از دوستان مرتضی ممیز و با حمایت مالی مدیران وقت موزه هنرهای معاصر صورت پذیرفته بود، چنین روایت کرده است: «بعد از ظهر روز اول وارد پاریس شدیم و ما را به هتل ارزانی که می‌شناخت و از قبل رزرو کرده بود و پس از استقرار و تقسیم اتاق‌های لانه زنبوری، دعوت به تور گردش در پاریس کرد.

هتل در خیابانی در مرکز شهر بود و مرتضی در نقش راهنمای تور و همچون آموزگار جلو افتاد. از قهوه خوردن در کافه‌های آشنا شروع کرد و با عبور از ایستگاه‌های متروی معروف و دیدن بناهای زیبای آرت‌نو و کلاسیک و مدرن و کوچه‌های قدیمی، خاطرات دوران دانشجویی خود را با ما به اشتراک می‌گذاشت؛ از آوازهای ماریا کالاس و ادیت پیاف تا جنبش دانشجویی ماه می پاریس و بی‌پولی دوران دانشجویی و عاشقی و تنهایی و به هم ریختن جهان؛ سفری در بیرون و دوباره به درون، در پاریس حاضر و پاریس خاطرات جوانی‌اش در ساعت‌ها راه رفتن و دوباره معلمی کردن.

صبح فردا آقای گی شوکهارت که در آن زمان رئیس ایکوگرادا، مجمع جهانی انجمن‌های گرافیک بود، جلوی ایستگاه جنوبی راه آهن پاریس به دیدارمان آمد و بعد از تهیه بلیت و روانه کردنمان تا دیر‌تر یعنی فردا به اشیرول بیاید. شهر اشیرول نزدیک گرونوبل در پای کوه محل مسابقات زمستانی در نزدیکی مرز ایتالیا واقع است؛ شهری کوچک در جنوب شرقی فرانسه.

علاوه بر نمایشگاه پوسترهای طراحان ایرانی که با استقبال زیادی مواجه شد، میشل بوفه نمایشگاهی به نام «ساحل شرقی ـ ساحل غربی» از مسابقه‌ای با این نام تدارک دیده بود و برنومونگوتسی طراح ایتالیایی تبار سوئیسی گزیده‌ای از پوستر‌هایش را آورده بود و پوستر‌ها و سخنرانی آنتون بکه، طراح هلندی و دوست قدیمی مرتضی همه را شگفت زده کرد. مرتضی آن قدر شور و هیجان داشت که بیماری و ضعف دائمش را از یاد برده بود. او خوب می‌دانست که در حال کاشتن نهالی است که سال‌ها بعد ثمر خواهد داد...».

ده هزار کیلومتر با ایرج افشار


«تورج دریایی» روایتی از سفر ده هزار کیلومتری با زنده یاد «ایرج افشار» به سراسر ایران و به طور خاص به کاشان، یزد و کرمان داشته است؛ سفری که از آبان ۱۳۸۵ آغاز شد. دریایی شکل گیری این سفر را چنین روایت می‌کند: «کتاب شاهنشاهی ساسانی‌ام را نشر ققنوس منتشر کرده بود و همایون صنعتی‌زاده در مجله بخارا مطلبی نوشته و کتابم را چون آش جا نیفتاده‌ای توصیف کرده بود. من هم البته بیکار ننشستم و پاسخی تند و تیز در شماره بعدی بخارا به صنعتی‌زاده دادم.

مدتی بعد شبی در خانه ایرج افشار بودم و طبق معمول در حیاط خانه نشسته بودیم که ناگهان پرسید: «نوشته صنعتی را خواندی؟» پاسخ مثبت دادم و بعد گفتم مگر صنعتی‌زاده چه کاره است که درباره تاریخ نظر می‌دهد. افشار هم بلافاصله گوشی تلفن را برداشت و به کرمان زنگ زد و گفت: «بیا تلفن را بگیر صنعتی می‌خواهد با تو صحبت کند.» صدام گرم و محبت آمیز او را یاد دارم که پشت تلفن گفت: «سلام آقای دریایی! اگر می‌توانید بیایید کرمان ما کلی با هم صحبت داریم و کارتان دارم».

چه مرد عجیبی بود همایون صنعتی‌زاده! و دو روز بعد از آن تلفن، سفر طولانی دو نفره من با ایرج افشار ظاهراً به مقصد کرمان آغاز شد؛ سفری ده هزار کیلومتری شهر‌ها، روستا‌ها، آبادی‌ها و بناهای تاریخی زیادی را با هم دیدیم و یادداشت برداشتیم و در خلال آن دید و بازدید‌ها داستان‌ها و حکایت‌های زیادی شنیدم. ایرج افشار شصت سالی وطن را گشته بود و تاریخ ایران را خوب می‌شناخت. در عادات و احوالات مردم ایران غور کرده بود و خلق و خوی مردم را خیلی خوب می‌شناخت. یادش بخیر؛ یک روز حتماً روایت ده سال سفر با ایران افشار را خواهم نوشت.

باری، سه شنبه روزی بود که سفر ده هزار کیلومتری مان آغاز شد. ساعت هفت و نیم صبح با افشار و جیپ سبز رنگش که ساخت ایران خودرو بود، به سمت جنوب راه افتادیم. در روزهای سفر درباره افراد بسیاری که می‌شناختیم و افشار هم با آن‌ها دوست بود صحبت می‌کردیم. آهسته و پیوسته سفر می‌کردیم و دو روز بعد به خانه ییلاقی همایون صنعتی‌زاده در حومه کرمان رسیدیم. افشار و صنعتی‌زاده کلی شوخی کردند و با هم کلنجار رفتند.

در سفر ده هزار کیلومتری با افشار نه تنها ایران را دیدم و با مردم نشست و برخاست داشتم، بلکه افشار و صنعتی‌زاده و برخی بزرگان ایران را هم شناختم و خلق و خوی آن‌ها را دریافتم. افشار و صنعتی‌زاده از معدود چهره‌هایی بودند که با پشتکار و کنجکاوی و علاقه‌شان به دانستن موتور حرکت همیشگی شان به سمت افزایش دانش بود».
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۵
انتشار یافته: ۴
بسیار دل نشین
فرودگاه شارل دوگل در سال ١٩٧٤ افتتاح شده و جلال نميتونسته سال ٦٥ از اين فرودگاه به امريكا برود.
پس بقیه چی شد؟؟؟؟خسرو شکیبایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خسرو شکیبایی کجا بود؟
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست # روز معلم